پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۱۴۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه



خودم نباید از اول می‌رفتم دنبال این پرونده. باید خیلی کارها رو نمی‌کردم.
سرپرستار در رو باز کرد و با داد گفت:
-واقعا انقدر برای آدمای این اتاق درکش سخته که اینجا بیمارستانه نه چاله میدون؟ برید بیرون، اصلا لازم نیست کسی پیشش بمونه.
بعد برگشت سمت من و با دیدنم اخمی کرد و به طرفم اومد:
-واقعا درکتون نمی‌کنم. مریضی که انقدر زخمش عمیقه پا می‌شه که این طوری زخمش خونریز

483
109,503 تعداد بازدید
342 تعداد نظر
77 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ریحانه هاشمی نسب

    00

    عالیههههه

    ۱ ماه پیش
  • لیلی

    01

    پندارشبیه همه چی هست جز خان😆

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه سلیمی

    00

    واقعآ تااینجا عالی بود

    ۴ ماه پیش
  • Aa

    00

    مرگ مادر بزرگ خیلی سخته😥خسته نباشید زیبا بود🌹

    ۵ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    مرسی عزیزم❤️

    ۵ ماه پیش
  • زهرا

    00

    اخی🖤🥲 سادیسم داره این پسره امیر علی امیدوارم این دختره شیوا گورشو گم کنه شوم بدقدم کلا اون روستا با تمام اهالیش نحس بودن

    ۵ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    🩵🙏🏻

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید